“آیا اتاق من یک تابوت نبود؟ رخت خوابم سردتر از گور نبود؟ رخت خوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن می کرد ـ چند ین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم ـ شب ها به نظرم اتاقم کوچک میشد و مرا فشار می داد، آیا در گور همین احساس را نمی کنند؟ آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟ اگر چه خون در بدن می ایستد و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضای بدن شروع به تجزیه شدن می کنند، ولی تا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن می روید. آیا احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین می روند و یا تا مدتی باقی مانده خونی که در عروق کوچک هست زنده گی مبهمی دنبال می کنند؟ حس مرگ خودش ترس ناک است چه برسد به آن که حس بکنند که مرده اند! پیر های هستند که با لب خند می میرند، مثل این که خواب به خواب می روند و یا پیه سوزی که خاموش می شود. اما یک نفر جوان قوی که ناگهان می میرد و همه ی قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می جنگند آیا چه احساساتی خواهد کرد؟”
− صادق هدایت −
mini-quotes.com